loading...

💙آبی‌های‌دنیای‌دخترانه‌من💙

خاطرات من

بازدید : 303
سه شنبه 14 مهر 1399 زمان : 13:37

با دو تا هندانه زیر بغل
با همین جان لاغر و زردم
فکر کردم که می‌شود جنگید
فکر کردم فقط خودم مردم

مرد بیزار خسته از بیداد
از همه سمت نیزه می‌بارید
به خودم آمدم تنم خارید
گفتم از شهر دست بردارید
شب شد و سینه را سپر کردم

مثل یک کوه سخت از فولاد
خواستم مثل آسمان باشم
منجی شهر نیمه جان باشم
آشیان پرندگان باشم
با همین دست خالی و سردم
نعره برداشتم که ماه آمد مرد جنگاور سپاه آمد
چگوارای بی کلاه آمد
گرچه یک بی چراغ شبگردم

همچنان با زبان شعر و غزل
همچنان مثل گنده لات محل
همچنان هندوانه زیر بغل
شور این قصه را درآوردم
با دهانی جریده از فریاد

یک طرف اجتماع ترسوها
یک طرف دوستان و چاقوها
روبرویم سپاه پرروها
باید از راه رفته برگردم

راستی هندوانه‌ها افتاد
خواستم مثل آسمان باشم
منجی شهر نیمه جان باشم
آشیان پرندگان باشم
با همین دست خالی و سردم
نعره برداشتم که ماه آمد مرد جنگاور سپاه آمد
چگوارای بی کلاه آمد
گرچه یک بی چراغ شبگردم

معرفی کتاب حسین علی درود خداوند بر او
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی